اولین ترس (1)

(امام علی:پرداختن به عمر از دست رفته، وقت[کنونی]را هدر می دهد)
مکان:ساختمان امنیت ویژه امریکا
ساعت:۱۱:۴۰ شب
فاصله با کاخ سفید:۳ دقیقه
لیان:وقتی به گذشتم فکر می کنم می بینم بدجوری زندگیمو به فنا دادم کسی باورش نمی من ۲۷ سالم باشه صورتم مثل مردای ۳۳ سالست هم سنای من الان زن بچه یا نامزد دارن ولی من چی هیچی یه معتاد به سیگار مشروب از فکر در اومدم. به ساعت نگاه کردم ساعت ۱۱:۴۰ شب بود کنترل تلوزیون برداشتم تلوزیون رو روشن کردم یه دیقه گذشتو تلوزیون شروع به قطع وصل شد کرد
لیان:لعنت به این شانس دوبار شروع شد
عصبی از صندلی بلند شدم از دفترم اومدم بیرون. یه سیگار از پاکت بیرون اوردمو روشنش کردمو رفتم سمت اتاق عملیات وارد که شدم مانیتور بزرگ همه کامپیوتر های اونجا هی قطع وصل می شد. یه صدایی از پشت سرم گفت:فرمانده لیان.روم برگردوندم مایک بود(معاون لیان)
لیان:سلام مایک دوباره چی شده
مایک:فرمانده مثل دو شب قبل هکمون کردن
لیان:هه هه پس ببینیم امشب ایرانیا برامون چی پخش می کنن...
خب خب این پارت تموم شد این پارت ازمایشی بود اگه خوشتون اومد ادامشو می زارم فعلا خداحافظ👋👋